مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت.یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است!مواظب باش آن را دست نزنی!شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و . استادش رفت.شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و دو نان داغ و تازه گرفت و بعد به دکان برگشت و تمام عسل را با نان خورد و کف دکان دراز کشید.خیاط ساعتی نگذشته بود که بازگشت و با حیرت از شاگردش پرسید:چرا خوابیده ای؟ شاگرد ناله کنان پاسخ داد: تو که رفتی من سرگرم کار بودم،ی آمد و یکی از پیراهن ها را ید و رفت.وقتی من متوجه شدم،از ترس تو، زهر توی کوزه را خوردم و دراز کشیدم تا بمیرم و از کتک خوردن و تنبیه آسوده شوم! #زهر و عسل
داستان کوتاه دکان ,کوزه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اخبار شهرستان آغاجاري تاپیک فایل فست فود بیگم خدمات مکانیک و برق ایزدی دانلود فیلم و سریال جدید تازه ترین مقالات در حوزه دانستنی های جنسی بیرموزیک , سایت اصلی بیر موزیک , BirMusic دلنوشته های یک دهه شصتی فروش وسایل نقلیه سنگین